به گزارش مهرک و به نقل از خبرگزاری فارس، یادداشتی از یاشار هدایی درباره کتاب «راز تالار آینه» اثر مجید شفیعی: «راز تالار آینه» متن غریبی دارد. چندان که، نه به نقد و تحلیل تن میدهد و نه به مرورنویسی؛ چراکه از جنس راز است و راز را نمیتوان بهراحتی تحلیل کرد. راز متعلق به صاحبان راز است. فردی و درونی است و با زبان قراردادی و همگانی به وصف در نمیآید. این رمان را نباید خواند، باید در آن نگریست، همچون آینه. آینهای که تو را به تو نشان بدهد؛ اما آینهاش به وسعت تالار است. تالاری با چلچراغ که اهالی تالار را هم به تو نشان میدهد و تو خودت را در میان آنها مییابی و میسازی و میشناسی. «خود»، اگرچه نشان از فردیت دارد، اما مفهومی اجتماعی است و رازش کشف نخواهد شد مگر اینکه غوطهور شوی در زندگی خودهای دیگر و بشناسی اهالی تالار را. کاری که راوی نوجوان داستان، «مجید» میکند، در دو خط روایی:نخست، خطی واقعگرا که از اکنون و زمان حال روایت میکند و دوم، خطی خیالی که از گذشته و تاریخ میگوید. این دو خط موازی نیستند و همدیگر را قطع میکنند؛ اما نه بهصورت سینوسی و هر از چندگاهی؛ که مدام و به کرات. در هر آن، مرزها به هم میریزد و در هر لحظه از روایت، واقعیت و خیال درهم تنیده میشود. زمان حال و گذشته و عالم بیرون و درون یکی میشوند در این واگویههای مجید. واگویههایی که در آن، تفکیک خیال و واقعیت از یکدیگر کاریست نهچندان سهل.
این رمان روایت تالار است و آنچه در آن گذشته است و میگذرد. تالارها پر از جمعیتاند؛ مثل کرانه و تنوع شخصیتی در این رمان. شخصیتهایی که متأثر از فرم و آناتومی رمان، چیده شدهاند. دستهای بازیگران عالم بروناند و دستهای دیگر نقشآفرين عالم درون. برخی کنونیاند و برخی تاریخی و متعلق به گذشته. با سه رنگ سفید و سیاه و خاکستری.
شخصیتهای تاریخی در این رمان یا سفیدند مثل «کمالالملک نقاش» یا سیاهاند، مثل «ناصرالدینشاه قاجار» با سبیل خونچکانش که قلم میشکند. مجید در تالار آینه با «محمد» -همان «محمد غفاری» ملقب به کمالالملک نقاش- به گفتوگو مینشیند تا سفیدی شخصیت او و سیاهی شخصیت شاه قاجار را اثبات کند و نشان دهد. هر چند که نیازی به اثبات نیست؛ اما داستان، داستان مجید است. اینها خیال و رویای او و متعلق به او هستند و او باید داستانش را تا انتها برود؛ وگرنه، زمان که میگویند داوری بزرگ است، کار خود را انجام داده است. داوری که فرصت تغییر را از شخصیتها ستانده است. زمان، قضاوت خود را در مورد شاه قاجار به پایان برده است و حکم خود مبنی سیاهبودن شخصیتش را بر پیشانی او چسبانده است. اصلا ناصرالدینشاه تغییر کند که چه شود؟ مگر تغییری در واقعیت تاریخی رخ میدهد؟ رماننویس که نباید تاریخ را از نو بنویسد و دست در واقعیتهایش ببرد. «راز تالار آینه» به داوری و قضاوت زمان، احترام میگذارد و سیاههای تاریخ را سفید و سفیدهای تاریخ را سیاه نمیکند؛ اما بعضی از شخصیتها در این رمان خاکستریاند؛ مثل معلمی که هنرکُش است و آینههای تالار آینه نشان میدهد که چرا با هنر عِناد دارد. برخی هم پویا و متحول هستند؛ مثل مجید، شخصیت اصلی رمان. نوجوانی که «راز تالار آینه» در واگویههای او از اهالی تالار و عاملیّتش در تحققبخشیدن به رؤیاهایش نهفته است.
میگویند چندصداییبودن یکی از ویژگیهای رمان خوب است. «راز تالار آینه» هم با صدا آغاز میشود: «شتررررق تررررق شررررق!» و چقدر صدا که از دل همین صدا زاده میشوند و در تالار آینه میپیچند: «این صدای برخورد خطکش خانم معلم ریاضیمان بود با سر کچل من. و خونهایی که میچکیدند بر کاغذ کاهی نقاشیام. و صدای خانم معلم که مثل ترکه آلبالوی آقای رضایی دفتردار خورد به صورتم: “توی کلاس من نقاشی میکشی؟ ”…» صداها در «راز تالار آینه» هم به گوش میرسند و هم بر صورت مینشینند. حس سامعه و لامسه را یکجا تحریک میکنند. مثل صدای لاتها و قدارهبندهای کوچ و پسکوچههای شهر و صدای مصائب مادر مجید و مادرانی که تدبیر منزل و بیرون منزل را یکجا برعهده دارند. مثل صدای شاه قاجار و سفله رجال اطرافش که از هزارتوی تاریخ پیچ میخورند و بر صورت محمد و مجید مینشیند. گویی صدای آغازین رمان، یعنی «شتررررق تررررق شررررق!» مادر همهی این صداهایی است که در تالار میپیچند و بر صورت ما و مجید مینشینند.نام برخی شخصیتها در «راز تالار آینه»، در حکم نشانهاند. باید «دل زنده» بود تا دارالفنون امیرکبیر را با کارگاهی به همین نام زنده نگه داشت. باید «دل زنده» بود تا بدون خطکش اجبار و تنبیه، مجید را به خط کشیدنهای مدام تشویق کرد و بذر هنر را در وجودش نشاند و به او گفت که «به هدفت نگاه کن، به ته مسیری که باید مدادت بدود. بگذار مدادت آزاد باشد. نترس!» یا باید «زریاب» باشی که زرِ حاصل از آن بذر را بیابی و ماحصل دارالفنون را بدل به «ذوالفنون» کند.
میگویند صفحههای نخست یک رمان باید بتواند قلاب خود را بیندازد و مخاطب را صید کند. «راز تالار آینه»، صبوری ندارد. پس در همان پاراگراف آغازین چنین میکند. با نشانههایی که بر معناهای برخاسته از متن دلالت میکنند. مثل کاغذکاهی نقاشی مجید و فروختن کتابی که جایزه گرفته است و باعث آشناییاش با کمالالملک نقاش شده است تا جشنوارهای از موضوعات مختلف چون تنبیه و یتیمی و فقر و زورگویی و استبداد و هنر و… در تالار آینه برپا شود. میگویند رماننویسها، بیشترین اشراف را بر زندگی و زوایای پُرپیچوخم آن دارند؛ اما اشراف نویسنده «راز تالار آینه» مضاعف است. او نهتنها قدارهبندهای کوچهپسکوچههای شهر و مادران خسته شهر، که دالانهای روشن و تاریک ذهن و عالم درون را هم خوب میشناسد، راز تحول و پویاییاش را میداند و میخواهد که آن راز را افشا کند.معنا در «راز تالار آینه» گریزپا است. در آنی خود را نشان میدهد و دوباره رخ در نقاب کلمات و واژهها میکشد. مثل همه معناهایی که از جنس رازند. متن در «راز تالار آینه» نثری است که چون شعر است. ناخن میکشد درون آدمی را. ازاینرو، صید معنا بدون وجود نشانهها اگر نه غیرممکن، که دشوار مینماید. نشانهها راه میگشایند. مثل گزینگویهای از «عینالقضات همدانی» که در حکم نشانه، مسیر مخاطب را در این جشنواره معنا مشخص میکند: «جوانمردا! این شعرها را چون آینه دان! آخر دانی که آینه را خود صورتی نیست، اما هر که در او نگه کند، صورت خود تواند.»
میگویند نویسنده بیشتر از آنکه توصیف کند، باید نشان بدهد. نویسنده «راز تالار آینه» نیز چنین میکند؛ اما او نادیدنیها را هم نشان میدهد. پیچوخم دالانهای ذهن و ضمیر را آفتابی میکند. «راز تالار آینه» چگونگی بلندشدن پرنده آوازخوان از روی «ساباط» است. ساباط به دالان و راهروی سرپوشیده گفته میشود که از دریچهاش نور میتابد. راز تالار آینه، نور بر ساباط تودرتوی درون میافکند تا راه پرواز را روشن کند: پروازی با بال هنر. «راز تالار آینه» روایتیست از خصلت رهایی بخشی هنر. روایتیست از والایش و تصعید جان به امداد هنر. روایتیست از تولد دوباره مجید که برخلاف تولد اول او، خودخواسته و عامدانه و آگاهانه است.«راز تالار آینه» را نباید خواند؛ باید در تالارش قدم گذاشت و در آینههایش نگریست، با دقت و مداقه تا خود را یافت. نگریستن در این آینه مثل خوابدیدن است. از آن خوابهای درهم و برهم؛ اما نه بیسروته و بیمعنا. از آن خوابهایی که زمان، معنای متعارف و قراردادیاش را از دست میدهد و تو در همان حال که در این روزگاری، سر از عهد ناصری در میآوری و به لطف همنشینی و همکلامی با دیروزیها، دغدغههای امروزیات را میشناسی. آدمهای دیروز با امروزیها و امروزیها با دیروزیها وارد گفتوگو میشوند تا افق انتظار تو برای آینده را بگسترانند. «راز تالار آینه» پلکهایت را سنگین میکند تا رؤیای خودت را ببینی و سپس بیدار شوی. از خواب که بیدار شوی، گویی از سفر بازگشتهای. از سفر به دنیای درونت و تو همانی نخواهی بود که قبل از خوابدیدن بودی. «راز تالار آینه» همین است. این رمان را هرگز نخوانید؛ در این تالار آینه بنگرید که داستانیست نشسته بر بوم نقاشی.
ثبت نظر
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.