توضیحات کتاب

اگر دلتون می‌خواد به رشت قدیم سفر کنید و با میرزا «کوچک‌خان جنگلی» همراه بشید این کتاب رو از دست ندید…

تماشای رشت از تلار خانة میرزا خیلی حال می‌داد. گنبد مسجد حاج‌صمدخان را می‌دیدم و برج دیده‌بانی‌ای که کنارش فرود آمده بودم. یک عمارت دیگر هم از دور معلوم بود که خیلی شبیه عمارت کلاه‌فرنگی پارک قدس بود. دوروبر تا چشم کار می‌کرد، باغ و شالیزار بود و از ساختمان‌های بلند خبری نبود. باورم نمی‌شد اینجا صد سال بعد مرکز شهر می‌شود، با پاساژها و مراکز خرید. صدای مش‌فرخنده حواسم را سر جایش آورد: «رِی! چی گودن داری.»[۱] همه سرشان را بالا گرفته بودند و من را می‌دیدند. کتانی را ته تلار دیدم که از نرده آویزان بود. وقتی با دست نتوانستم گره‌اش را باز کنم، خم شدم با دندان خدمتش برسم که از آن بالا پسرشیکه و دارودسته‌اش را دیدم که از سر کوچه با تیروکمانشان برایم خط و نشان می‌کشیدند. گره باز شد و کتانی آزاد. صدای گداقُلی ‌آمد: «آی تو جون بِکنی رِی!» حواسم رفت به پسرشیکه و تشک و متکاهایی که زن‌ها با چوب به جانشان افتاده بودند تا خاکشان دربیاید. نرده تِقّی صدا کرد و تعادلم را از دست دادم و پرت شدم. پرندة کوچکی توی آسمان آبی اوج گرفته بود.

[۱]. پسر! چه‌کار داری می‌کنی؟

مشخصات کتاب

طاهره مشایخ

نویسنده کتاب سلفی با میرزا

مطالعه بیشتر
ثبت نظر

نظرات

هنوز بررسی‌ای ثبت نشده است.

ورود / ثبت نام
لطفا شماره موبایل خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد