در این نشست عزیز سهرابی با اشاره به اینکه خود را نویسنده نمیداند بیان کرد: «هیچ کسی با نوشتن یک اثر نویسنده نمیشود. من از زمانی که در آموزشوپرورش بازنشسته شدم شروع به فعالیت نقد آثار ادبی کردم اما از نوشتن فرار میکنم چراکه یک ترسی در دلم میاندازد. نویسنده کسی است که دغدغه همیشگیاش نوشتن باشد. من کار نوشتن را دیر شروع کردم و الان مدام با خودم میگویم کاش بیست سال پیش آغاز کرده بودم. «تریلباز» را سال 1393 نوشتم و ایده آن از زمانی شکل گرفت که من در مقطع راهنمایی دبیر بودم و علاقه بچههای نوجوان را به تریل و موتور میدیدم. همانجا دلم خواست چیزی درمورد نوجوانها بنویسم. نوشتن از نوجوانها مخصوصا برای کار اول بسیار سخت است. حتی اگر من مدعی باشم که جهان نوجوان روستایی را تا حدودی میشناسم باز هم سالها تلاش و مطالعه نیاز دارد تا بتوان یک اثر قابلقبول ارائه داد.»
در ادامه نشست خسرو باباخانی نویسنده و منتقد با بیان اینکه نوشتن کار سختی است گفت: «نهتنها آقای سهرابی از نوشتن فرار میکنند بلکه بسیاری از ما اینگونه هستیم. ما ذاتا افراد شفاهی هستیم و بیشتر مایلیم حرف بزنیم تا اینکه بنویسیم. نوشتن داستان خوب اگر غیرممکن نباشد کار بسیار دشواری است. در جهان استثنا وجود دارد اما روال عادی این نیست که معجزه رخ دهد. سالها رنج، تجربه زیستی، نوشتاری و مطالعاتی لازم است. این مهم نیست که در چندسالگی هستیم، مهم تجربه زیستی است که متاسفانه نسبت به تجربهها سطحی هستیم.»
باباخانی با اشاره بر اینکه در کتاب «تریلباز» مخاطب دستکم گرفته شده است بیان کرد: «طرح خام و ساده است و برای مخاطب امروز که با جهان داستانی پیچیدهتری آشناست جذابیت ندارد. در جهان داستانی و روابط علتومعلولی وقایع باید از دل واقعه قبلی بیرون آیند که در کتاب اینطور نیست و بیشتر تصادفی است. یکی دیگر از مشکلاتی که بعضا در این کتاب رخ داده است دیالوگهاست که یکی از عناصر جدی داستان و حتی مثل خون در رگ داستان است. بین مکالمه و دیالوگ تفاوت وجود دارد. مکالمه اطلاعات بیارزشی را به ما منتقل میکند و اثر را تبدیل به یک اثر ایستا میکند اما دیالوگ اطلاعات ارزشمندی را دارد. دیالوگها باید کوتاه، پیشبرنده و گونهای باشند. گونه سطحی از زبان است که با آن جنسیت گوینده، سطح سواد او، جایگاه اجتماعی و… را مشخص میکند. نکته دیگر این کتاب که من چندان دوستش نداشتم، پایانبندی آن است. من پایانبندی خوش را برای این کتاب نمیپسندم چراکه نوجوان باید بداند که برای کار اشتباه باید هزینه بدهند و اینگونه نیست که معلمی در کار باشد و به کمک بیاید.»
این نویسنده درمورد افزودن پند و اندرز به کتابها گفت: «مشکل از جایی شروع میشود که نویسنده فکر میکند که باید چیزی آموزش بدهد. اگر نویسنده، آگاه و دانا باشد ناخودآگاه دانایی در کلامش نهفته است و در قصه میآید اما اگر نباشد و به زور بخواهد آموزش دهد کار در سطح میماند. باید اجازه دهیم که داستان همان سرگرمی باقی بماند. مردم در اوقات فراغت خود به سراغ کتاب میآیند و نه در گرفتاریهایشان. اگر کتاب نویسنده پیامی نداشت ما از او هیچ طلبی نداریم.»
در بخش پایانی نشست نقد و بررسی کتاب «تریلباز» تیمور آقامحمدی نویسنده و منتقد با اشاره بر سختی نوشتن کار کودکونوجوان گفت: «روزبهروز فاصله بین نسلها بیشتر میشود و ما باید تناسب را رعایت کنیم. داستان به مثابه مواجهه است. یعنی من متن را میخوانم تا با شخصیتها و اتفاقات درون جهان داستانی مواجه شوم. در جهان داستانی «تریلباز» ما به سه نوجوان مواجه میشویم. داستان از پیرنگ شکل میگیرد و دقیقا پاشنه آشیل کتاب همین است. زمانی که ما پیرنگ داستان را مینویسیم در واقع داستان را طراحی میکنم تا در یک بستر داستان حرکت کند و آدمها کنار هم قرار گیرند. گمان میکنم در این کتاب طراحی مشکل دارد و بیشتر برحسب تصادف جلو رفته است. همه اتفاقات در سطح قرار دارند و به سمت خلاقیت نرفته است. در حوزه خلاقیت باید همیشه به اولینها بیتوجه باشیم. معلولها باید علتهای محکمی داشته باشند.»
آقامحمدی درمورد تناسب نویسنده با نسل جدید عنوان کرد: «اگر نویسنده داستان بزرگسال باشیم دغدغههای مشترک بیشتری داریم اما اگر قرار باشد درمورد نوجوان و به جای نوجوان بنویسیم باید تناسب بین نسلها را رعایت کنیم. اگر از تجربه نوجوانی خودمان استفاده میکنیم باید لباس امروزی تنش کنیم. انتقال تجربه بدون فرآیند بزرگترین خطای نویسندگی است. سرعت تغییرات آنقدر زیاد است که نوجوان امروز از نوجوانی نسل ما چیزی درک نمیکند. برای نوجوان نوشتن کافی نیست، باید از نوجوان بنویسیم تا ببینیم فهم او از مسائل چیست.»
این نویسنده و منتقد در پایان گفت: «شخصیتهای این کتاب پا در زمین ندارند به این معنا که اقلیم به معنای بستری برای زیست شخصیتها در آن وجود ندارد. بستری که وجود دارد واقعی نیست و یک پا در گذشته و یک پا در امروز دارد. برداشتم این است که نگاه ایدهآلیستی نویسنده به جهان باعث شده است که همه چیز از پیش تعیین شده باشد و پلات را دچار ضعف کرده است. شاید هم نشات گرفته از نگاه معلموار اوست. در جهان مدرنیستی همه این باورها تغییر کرده است و آدمها چندوجهیاند و درحال تغییر.»
در ادامه نشست خسرو باباخانی نویسنده و منتقد با بیان اینکه نوشتن کار سختی است گفت: «نهتنها آقای سهرابی از نوشتن فرار میکنند بلکه بسیاری از ما اینگونه هستیم. ما ذاتا افراد شفاهی هستیم و بیشتر مایلیم حرف بزنیم تا اینکه بنویسیم. نوشتن داستان خوب اگر غیرممکن نباشد کار بسیار دشواری است. در جهان استثنا وجود دارد اما روال عادی این نیست که معجزه رخ دهد. سالها رنج، تجربه زیستی، نوشتاری و مطالعاتی لازم است. این مهم نیست که در چندسالگی هستیم، مهم تجربه زیستی است که متاسفانه نسبت به تجربهها سطحی هستیم.»
باباخانی با اشاره بر اینکه در کتاب «تریلباز» مخاطب دستکم گرفته شده است بیان کرد: «طرح خام و ساده است و برای مخاطب امروز که با جهان داستانی پیچیدهتری آشناست جذابیت ندارد. در جهان داستانی و روابط علتومعلولی وقایع باید از دل واقعه قبلی بیرون آیند که در کتاب اینطور نیست و بیشتر تصادفی است. یکی دیگر از مشکلاتی که بعضا در این کتاب رخ داده است دیالوگهاست که یکی از عناصر جدی داستان و حتی مثل خون در رگ داستان است. بین مکالمه و دیالوگ تفاوت وجود دارد. مکالمه اطلاعات بیارزشی را به ما منتقل میکند و اثر را تبدیل به یک اثر ایستا میکند اما دیالوگ اطلاعات ارزشمندی را دارد. دیالوگها باید کوتاه، پیشبرنده و گونهای باشند. گونه سطحی از زبان است که با آن جنسیت گوینده، سطح سواد او، جایگاه اجتماعی و… را مشخص میکند. نکته دیگر این کتاب که من چندان دوستش نداشتم، پایانبندی آن است. من پایانبندی خوش را برای این کتاب نمیپسندم چراکه نوجوان باید بداند که برای کار اشتباه باید هزینه بدهند و اینگونه نیست که معلمی در کار باشد و به کمک بیاید.»
این نویسنده درمورد افزودن پند و اندرز به کتابها گفت: «مشکل از جایی شروع میشود که نویسنده فکر میکند که باید چیزی آموزش بدهد. اگر نویسنده، آگاه و دانا باشد ناخودآگاه دانایی در کلامش نهفته است و در قصه میآید اما اگر نباشد و به زور بخواهد آموزش دهد کار در سطح میماند. باید اجازه دهیم که داستان همان سرگرمی باقی بماند. مردم در اوقات فراغت خود به سراغ کتاب میآیند و نه در گرفتاریهایشان. اگر کتاب نویسنده پیامی نداشت ما از او هیچ طلبی نداریم.»
در بخش پایانی نشست نقد و بررسی کتاب «تریلباز» تیمور آقامحمدی نویسنده و منتقد با اشاره بر سختی نوشتن کار کودکونوجوان گفت: «روزبهروز فاصله بین نسلها بیشتر میشود و ما باید تناسب را رعایت کنیم. داستان به مثابه مواجهه است. یعنی من متن را میخوانم تا با شخصیتها و اتفاقات درون جهان داستانی مواجه شوم. در جهان داستانی «تریلباز» ما به سه نوجوان مواجه میشویم. داستان از پیرنگ شکل میگیرد و دقیقا پاشنه آشیل کتاب همین است. زمانی که ما پیرنگ داستان را مینویسیم در واقع داستان را طراحی میکنم تا در یک بستر داستان حرکت کند و آدمها کنار هم قرار گیرند. گمان میکنم در این کتاب طراحی مشکل دارد و بیشتر برحسب تصادف جلو رفته است. همه اتفاقات در سطح قرار دارند و به سمت خلاقیت نرفته است. در حوزه خلاقیت باید همیشه به اولینها بیتوجه باشیم. معلولها باید علتهای محکمی داشته باشند.»
آقامحمدی درمورد تناسب نویسنده با نسل جدید عنوان کرد: «اگر نویسنده داستان بزرگسال باشیم دغدغههای مشترک بیشتری داریم اما اگر قرار باشد درمورد نوجوان و به جای نوجوان بنویسیم باید تناسب بین نسلها را رعایت کنیم. اگر از تجربه نوجوانی خودمان استفاده میکنیم باید لباس امروزی تنش کنیم. انتقال تجربه بدون فرآیند بزرگترین خطای نویسندگی است. سرعت تغییرات آنقدر زیاد است که نوجوان امروز از نوجوانی نسل ما چیزی درک نمیکند. برای نوجوان نوشتن کافی نیست، باید از نوجوان بنویسیم تا ببینیم فهم او از مسائل چیست.»
این نویسنده و منتقد در پایان گفت: «شخصیتهای این کتاب پا در زمین ندارند به این معنا که اقلیم به معنای بستری برای زیست شخصیتها در آن وجود ندارد. بستری که وجود دارد واقعی نیست و یک پا در گذشته و یک پا در امروز دارد. برداشتم این است که نگاه ایدهآلیستی نویسنده به جهان باعث شده است که همه چیز از پیش تعیین شده باشد و پلات را دچار ضعف کرده است. شاید هم نشات گرفته از نگاه معلموار اوست. در جهان مدرنیستی همه این باورها تغییر کرده است و آدمها چندوجهیاند و درحال تغییر.»
ثبت نظر
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.